دل نوشته های سعید تاجیک

ظهر عاشورا : آمد آن روزی که می ترسیــدَم عاقبت خورشیـدِ غم ، طُلوع کرد کُهنـه پیراهن و بوســۀ گلــو ... روضـۀ من و تو را  شُـروع کرد ---- یک دهـه خونِ جگر خورده اَم و ... یک دهـه غم به دلَم ، آوار شد خوب می دانی و می دانَم ، حسین ... " هرچه شد بینِ در و دیوار شد " ----- ای قرارَم ، این خداحافِظی اَت ... اوّلِ بیچـارِگــیِّ زنیب اَست ای سر و سامانِ من ، رَفتنِ تو ... اوّلِ آوارگـــیِّ زینب اَست ----- در میانِ آن همه سَروِ رَوان ... سایـۀ تو مانده رویِ سرِ من بی تو ای سالارِ زینب ، می وَزَد ... بادِ سُرخی طــرَفِ معجرِ من ----- بی تو ای مَحرمِ من ، صَف می کِشَد ... یک بیابان حرمل دل نوشته های سعید تاجیک...

دلِ شعله وَرَم ، آتش گرفتــه تمامِ پیکــرَم ، آتش گرفتــه نَه امروز ، آن زمان آتش گرفتم ... که می دیدَم حرَم ، آتش گرفتــه خدایی ، سوختم وقتی که دیدم ... که مویِ خواهرَم ، آتش گرفتــه خدایی سوختم ، وقتی رقیّــه ... صدا زد : معجرم ، آتش گرفتــه به یادِ ماجرایِ شام و کوفــه ... همیشــه جگرَم ، آتش گرفتــه ز سوزِ شَرَرِ زخمِ زبان هـا ... دلِ پُر شَرَرَم ، آتش گرفتــه به یادِ ضـربه هایِ تازیانه ... ز پا تا به سرَم ، آتش گرفتــه به یادِ بَد دهَن هایِ یهـودی ... دلِ غمپـروَرَم ، آتش گرفتــه به یادِ زینب و چَشمی حرامی ... نگـاهِ آخـرَم ، آتش گرفتــه ***** دل نوشته های سعید تاجیک...

زینب و دوریِ دلدار ، خدا رَحم کُنَد زینب و داغِ علمدار ، خدا رَحم کُنَد زینب و هلهله و زخمِ زبانِ کوفیان ... زینب و طعنۀ اَغیار ، خدا رَحم کُنَد زینب و تَهاجُمِ سنگ و هجومِ کینه ها زینب و نالۀ بسیار ، خدا رَحم کُنَد زینب و سرِ علیِّ اصغر و اشکِ رُباب ... زینب و خندۀ اَشرار ، خدا رَحم کُنَد زینب و خولیِّ مَست و ضربۀ سنگینِ دست زینب و دو دیدۀ تار ، خدا رَحم کُنَد زینب و نامَحرم و این ناقه هایِ بی حجاب زینب و کوچه و بازار ، خدا رَحم کُنَد زینب و کعبِ نِی و سه ساله و مُشت و لَگد... زینب و این همه آزار ، خدا رَحم کُنَد زینب و اَراذل و محلّه هایِ پُر خطر ... زینب و مَردم دل نوشته های سعید تاجیک...

حال و روزِ خواهرِ تو بَد شده زیرِ پا ، چادُرِ من لگــد شده چند روزی است که ناموسِ علی ... با نگاهِ بی حیـا  ، رَصَـد شده پایِ میزِ شب نشینی هایِ شـان ... قیمتِ ناموسِ تو ، سَنـَد شده هر زمان خواست بیاید سویِ تو ... با لگد ، راهِ سه ساله سَد شده هر زمان دخترِ تو خورد زمین ... لشگری مغیره از او رَد شده          هفته ای گذشت از این خونجگری             وای از این تنهایی و دربدری هفته ای آه کشیدم بی شما هفته ای طعنه شنیدم بی شما هفته ای سوختم و آب شدم هفته ای جامه دَریدَم بی شما کوهِ صبر و استقامَتم ولی ... دیده بُگشا که خمیدم بی شما     در میانِ حلقۀ نامحرمان .... چه دل نوشته های سعید تاجیک...

ای ز طفلی سایه اَت رویِ سرَم ... سایه اَت از سرِ من کَم نشَـــود چاره ای کُن ای تمامِ هستی اَم ... عصـرِ فردا ، قامتَم خَم نشَــود ----- ای تَب و تابِ دلِ بی تابِ من ... از تبِ فـردایِ تـو ، شعله وَرم از غمِ غروبِ عاشورایِ تو ... لرزه اُفـتـاده تمامِ پیکـــرَم ----- یا دعا کُن که بمیــرَد خواهــرَت یا دعـا کُـن صُبـحِ فـردا نـرِسَـد یا دعا کُن دستِ این حَرامیان ... بر پرِ معجــرِ زن ها ، نـرِسَــد ----- وایِ من اگر که ای سَروَرِ من ... سَـروَرِ بی سـرِ زینب بِشــوی وایِ من اگر که پاره پاره تَن ... وای اگر که نا مُرَتَّب بشــوی ------- شـور اُفتـاده دلم ، می تَرسَم ... شـاه دل نوشته های سعید تاجیک...